شاه سیاه

روزنوشت های شاه سیاه شطرنج

مات ممنوع

ساعت از صفر مطلق رد میشود

ناقوس نبرد به صدا در می آید

فرشته مرگ پیروزی را نوید میدهد

بند کفش هایم را محکم تر میبندم

کلاه کاپشنم را روی سرم میکشم .. تا جایی نزدیک به چشم هایم

هوا تاریک و سرد

رنگ سپید نفس هایم را که مثل اشباحی سرگردان دور سرم میچرخند را میبینم

شمشیرم تیز است .. از این مورد مطمئنم

کسی هم پشت سرم ، یار و یاورم نیست .. از این نیز مطمئنم

من

ساخته شده ام برای نبرد تنهایی با کل یک لشکر

کیش میشوم

اما مات ؟؟ هرگز ...

ضربه میزنم .. دشمن را خونی میکنم

تا جایی که بتوانم شکستش میدهم

شاید موفق شوم

اما مطمئنا هیچوقت شکست نمیخورم

چرا که در آخرین نفس هایم دشمن را پیروز تنها نمیگذارم

دشمن کیست ؟

من در کل عمرم جنگیدم

با زندگی

با سرنوشت

با عشق

با احساسات

با تقدیر

با آدم ها

این بار حریف کیست ؟

این بار همه چیز دگرگون خواهد شد

من به جنگ زمین خواهم رفت

همه اش

یک جا

در یک زمان


یک قانون دارم

و زیر لب در تمام زمان تکرارش میکنم

کیش میشوم ، اما مات ؟؟ هرگز ...

۱
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هر چه تبر زدی مرا ، زخم نشد ، جوانه شد ...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان