شاه سیاه

روزنوشت های شاه سیاه شطرنج

سد

ساعت حوالی پنج عصر

کوچه های خالی از عبور آدم ها

درختان پاییزی در سکوت

به پنجره خانه ها خیره میشوم

در هر کدام روشنایی به چشم میخورد

لبخند آدم ها را میشنوم

روزمرگی هایشان را حس میکنم

زندگی هایشان را میبینم

کف خیابان سرد

کفش هایم خسته از راه رفتن

دست در جیب و دل لرزان

من

خسته ام از

مرور همیشه تو


-شاه سیاه

۲
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هر چه تبر زدی مرا ، زخم نشد ، جوانه شد ...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان