سوالم از تو این است
حال بدون من خوب زندگی میکنی ؟؟
میگفتی شب ها دلت میگیرد .. همان شب هایی که میگفتی بی دلیل میروی و کنار پنجره اتاقت مینشینی و به بیرون خیره میشوی
چقدر کنجکاو بودم که بدانم تو دلت برای چه میگیرد .. برای که میگیرد ...
اما تو بحث را عوض میکردی
سوالم از تو این است
راحتی ؟ آرامش داری ؟ شب ها خوب میخوابی ؟؟
خدایی نکرده شب ها کابوس نمیبینی ؟؟ اصلا خوابت میبرد ؟؟
من این روزها خیلی دلتنگت شده ام .. خیال بودنت .. خیال داشتنت .. دیوانه ام کرده
حس میکنم کاری را نکرده ام .. حس میکنم به اندازه کافی دوستت نداشته ام ..
یا مثلا شاید من هیچوقت نداشتمت و این تنها یک خیال واهی بوده ..
حس میکنم این روزها بیشتر از هر روز دیگری پشت دیوار اتاقم هستی
من فرهاد شده ام .. مشت میکوبم به دیوار و و خرابش میکنم و دردش را حس نمیکنم به وعده رسیدن به تو..
این روزها هرشب قبل خواب و هر صبح بعد بیدار شدن تو را صدا میزنم
کجایی .. من کجا گمت کردم .. گمت کردم یا گمم کردی ؟؟
مجنون شده ام .. این روزها آنقدر با خودم حرف میزنم .. آنقدر در روی در و دیوار اتاقم تو را مینویسم
تو را میبویم .. تو را حس میکنم .. راه میروم .. از شمال اتاق به جنوب ، از شرق به غرب .. از ...
خیلی وقت است که قبله را فراموش کرده ام ..
تقدیر نمیدانست ، زندگی نمیدانست ، سرنوشت نمیدانست ، کنکور نمیدانست که من بی تو میمیرم
خدا که میدانست .. نمیدانست ؟؟
سوالم از تو این است
حالا راحتی ؟
حالا زنده ای ؟؟ کسی نیست به تو گیر بدهد که مراقب خودت باشی
کسی نیست که حالت را زورکی هم که شده خوب کند
انرژی مثبتت باشد با اینکه خودش پر شده باشد از منفی ها
کسی نباشد که زیادی .. خیلی زیاد دوستت داشته باشد
حالا
با این شرایط راحتی ؟؟
خوشبختی ؟؟
آرامی ؟
اگر آری .. باشد ..
باشد زیبا .. همین کافیست برای من
که برای یک بار هم که شده
من به دردت خوردم و شدم باعث آرامشت ..
که دور شوی و خوب شوی
فقط خوب باش تا همیشه
آرام باش تا همیشه
آرام باش و نفس بکش تا من زیر این مشتی خاک
آرام بخوابم...
آرامِ آرام ..
امضا.شاه سیاه