شاه سیاه

روزنوشت های شاه سیاه شطرنج

تولد من بعد خودکشی

چهاردهم آبان ..
در سکوت می آید .. خورشید را میگویم .. آرام و پیوسته می آید
نمیدانم چقدر طول کشیده .. نبودنت را میگویم .. اما تو هر لحظه آرام و پیوسته میروی ..
میروی و هوا دلم همیشه ابریست ..
هر شب طوفانی میشود و میبارد
دیشب بیشتر بود .. درست بعد از ساعت صفر .. بارید .. آنقدر بارید و آنقدر زیر باران ماندم که بد سرما خورده ام
هر قطره ای که میریخت
صدای تو بود
یاد تو بود
عقده جای خالی تو بود
بند نمی آمد که ..
مگر جای خالی ات پر شد ؟
مگر شد که یک شب بدون فکر تو باشد ؟
مگر شد که عادی باشی برایم ؟ مثل همه ؟ مگر شد ؟؟
هر بار و هر لحظه که از تو چهره خندان جدیدی دیدم
خدا را برای شاد بودنت شکر کردم
اما خدا هم گریه کرد
برای نبودنت
که هیچوقت نگفتی چرا ... چرا رفتی ..
هیچکس نفهمید تو چرا میرفتی اما همه فهمیدند من چرا مردم..
من مردم .. پس دیگر تولدی ندارم ..
تولد من مبارک نیست..
تولد من عجیب بوی فاسد کیک تولد چند سال پیشم را میدهد
در گذشته ها دفن شده ام
در تو دفن شده ام
من دلم برایت تنگ شده .. کاش میشد امروز بودنت را به من کادو میدادی ...
تبریک نمیخواهم .. کادو نمیخواهم .. روز خوب نمیخواهم من تولد نمیخواهم..
من تو را میخواهم...
😔


امضا.شاه سیاه

۲
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هر چه تبر زدی مرا ، زخم نشد ، جوانه شد ...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان