شاه سیاه

روزنوشت های شاه سیاه شطرنج

دلم تنگ تو

برای چشم هایت

آن سرخی گونه هایت

صورت بی آرایشت

برای عطر نفس هایت

برای انرژی و هیجانت

من دلم تنگ شده

برای روزهایی که به من زندگی را بخشیدی

من دلم تنگ شده

برای باران

برای شنیدن صوت قرآن

برای نماز

برای خدا

برای وقتی که برایت شعر میبافتم از جنس گیسوانت

دلم تنگ شده

به وسعت دلتنگی یک شب

برای یک روز با تو بودن

برای یک ساعت زندگی کردن ..

یک دقیقه خندیدن

و یک ثانیه دفن شدن زیر خنده های خودت ..

من دلم تنگ شده

برای دستانت

برای شب هایت

حتی برای گریه هایت

که برایشان شانه بودم .. تکیه گاه بودم

من دلم تنگ شده

برای وقتی که دلت برای من تنگ میشد...



نثار شب هایی که می آمدی و مثل روز روشن بود و روزی که رفتی و مثل شب تاریک شد..


امضا.شاه سیاه

۰ ۴

دوست داشتن

نفس نکش برای اینکه زندگی کنی
اگر میخواهی زندگی کنی
دوست داشته باش
یک گل را
یک پنجره را
یک آسمان را
یک نفر را ..
دوست داشتن زندگی را زیبا میکند
به آن معنا میدهد
دوست داشتن زندگی را هموار میکند
آسان میکند
کاش کسی بود و ما را ده تا دوست داشت ..
کم .. بچگانه .. ساده
اما واقعی ..
باد را دوست داشتم .. رفت
آب را دوست داشتم .. رفت
آفتاب را دوست داشتم که آن هم رفت و جز گرمای موقتی اش رو پوستم چیز دیگری برایم نداشت
در نهایت
دوست داشتنی ها تمام شدند
و من
نفس زیاد داشتم برای زندگی اما دوست داشتن نداشتم..
دلم میخواست بیشتر زنده بودم و تمام آهنگ هایی که در قلبم ساخته بودم را
میدادم پخش کنند در کوچه های شهر
تا شاید
شاید باز دوست داشتن ها زنده شود..

امضا.شاه سیاه
۰ ۳

تولد من بعد خودکشی

چهاردهم آبان ..
در سکوت می آید .. خورشید را میگویم .. آرام و پیوسته می آید
نمیدانم چقدر طول کشیده .. نبودنت را میگویم .. اما تو هر لحظه آرام و پیوسته میروی ..
میروی و هوا دلم همیشه ابریست ..
هر شب طوفانی میشود و میبارد
دیشب بیشتر بود .. درست بعد از ساعت صفر .. بارید .. آنقدر بارید و آنقدر زیر باران ماندم که بد سرما خورده ام
هر قطره ای که میریخت
صدای تو بود
یاد تو بود
عقده جای خالی تو بود
بند نمی آمد که ..
مگر جای خالی ات پر شد ؟
مگر شد که یک شب بدون فکر تو باشد ؟
مگر شد که عادی باشی برایم ؟ مثل همه ؟ مگر شد ؟؟
هر بار و هر لحظه که از تو چهره خندان جدیدی دیدم
خدا را برای شاد بودنت شکر کردم
اما خدا هم گریه کرد
برای نبودنت
که هیچوقت نگفتی چرا ... چرا رفتی ..
هیچکس نفهمید تو چرا میرفتی اما همه فهمیدند من چرا مردم..
من مردم .. پس دیگر تولدی ندارم ..
تولد من مبارک نیست..
تولد من عجیب بوی فاسد کیک تولد چند سال پیشم را میدهد
در گذشته ها دفن شده ام
در تو دفن شده ام
من دلم برایت تنگ شده .. کاش میشد امروز بودنت را به من کادو میدادی ...
تبریک نمیخواهم .. کادو نمیخواهم .. روز خوب نمیخواهم من تولد نمیخواهم..
من تو را میخواهم...
😔


امضا.شاه سیاه

۰ ۲

سوال

سوالم از تو این است

حال بدون من خوب زندگی میکنی ؟؟

میگفتی شب ها دلت میگیرد .. همان شب هایی که میگفتی بی دلیل میروی و کنار پنجره اتاقت مینشینی و به بیرون خیره میشوی

چقدر کنجکاو بودم که بدانم تو دلت برای چه میگیرد .. برای که میگیرد ...

اما تو بحث را عوض میکردی

سوالم از تو این است

راحتی ؟ آرامش داری ؟ شب ها خوب میخوابی ؟؟

خدایی نکرده شب ها کابوس نمیبینی ؟؟ اصلا خوابت میبرد ؟؟


من این روزها خیلی دلتنگت شده ام .. خیال بودنت .. خیال داشتنت .. دیوانه ام کرده

حس میکنم کاری را نکرده ام .. حس میکنم به اندازه کافی دوستت نداشته ام ..

یا مثلا شاید من هیچوقت نداشتمت و این تنها یک خیال واهی بوده ..

حس میکنم این روزها بیشتر از هر روز دیگری پشت دیوار اتاقم هستی

من فرهاد شده ام .. مشت میکوبم به دیوار و و خرابش میکنم و دردش را حس نمیکنم به وعده رسیدن به تو..

این روزها هرشب قبل خواب و هر صبح بعد بیدار شدن تو را صدا میزنم

کجایی .. من کجا گمت کردم .. گمت کردم یا گمم کردی ؟؟

مجنون شده ام .. این روزها آنقدر با خودم حرف میزنم .. آنقدر در روی در و دیوار اتاقم تو را مینویسم

تو را میبویم .. تو را حس میکنم .. راه میروم .. از شمال اتاق به جنوب ، از شرق به غرب .. از ...

خیلی وقت است که قبله را فراموش کرده ام ..

تقدیر نمیدانست ، زندگی نمیدانست ، سرنوشت نمیدانست ، کنکور نمیدانست که من بی تو میمیرم

خدا که میدانست .. نمیدانست ؟؟


سوالم از تو این است

حالا راحتی ؟

حالا زنده ای ؟؟ کسی نیست به تو گیر بدهد که مراقب خودت باشی

کسی نیست که حالت را زورکی هم که شده خوب کند

انرژی مثبتت باشد با اینکه خودش پر شده باشد از منفی ها

کسی نباشد که زیادی .. خیلی زیاد دوستت داشته باشد

حالا

با این شرایط راحتی ؟؟

خوشبختی ؟؟

آرامی ؟


اگر آری .. باشد ..

باشد زیبا .. همین کافیست برای من

که برای یک بار هم که شده

من به دردت خوردم و شدم باعث آرامشت ..

که دور شوی و خوب شوی


فقط خوب باش تا همیشه

آرام باش تا همیشه

آرام باش و نفس بکش تا من زیر این مشتی خاک

آرام بخوابم...

آرامِ آرام ..


امضا.شاه سیاه

۱ ۲

چشمامو ببندم و ...

میخوام یه شب چشمامو ببندم
یه نفس عمیق بکشم و
فرار کنم
از قلعه تاریکم
پله ها رو پشت سر بذارم یکی یکی
چشمامو ببندم رو همه این روزایه تاریک
میخوام برم
میخوام یه شب چشمامو ببندم
برم اونجایی که دنیام خلاصه میشد تو خونه مادربزرگم
اونجایی که عشق همه جا موج میزد
من شیطنت میکردم و همش صدای قهقهه بود نه هقهقه
میخوام یه شب چشمامو ببندم و پشت سر بذارم .. آینده رو .. حال رو ..
ولش کن
من یه شب میخوام برگردم به همون گذشته ها
یک ساعت زندگی کنم و بعد همونجا دفن شم
راستشو بخوای یک ساعت اون زمان ها ارزش صد سال زندگی کردن تو این حالت رو داره ..
میخوام یه شب چشمامو ببندم
برگردم ..
برگردم از راهی که اومدم برگردم .. به همونجایی که تو کلاس موسیقی از استاد بداخلاقم ناراحت بودم
راستشو بخوای اون ناراحتی بهتر از این بود که من الان از همه چی و همه کس ناراحت باشم
میخوام
یه شب چشمامو ببندم و برم .. برم .. همونجایی که از بی پولی کل راه رو قدم زدم و وقتی رسیدم خونه آدم برفی شده بودم
اون بی پولی و دل خالی و پاکم رو به هر ثروتی ترجیح میدم
میخوام یه شب چشمامو ببندم و
ببندم و دیگه باز نکنم
من
ناراضی ام
چون
وقتی که باید زندگی میکردم
نکردم
الان هم نمیخوام
میخوام یه شب چشمامو ببندم
ببینم برای همیشه تو گذشته موندم ...
همونجایی که خانوم معلمم منو بغل کرد و من فهمیدم بغل چه خوبه
همونجایی که اون غریبه بهم گل داد و من فهمیدم گل چه خوبه
همونجایی که داییم برای معشوقه اش شعر مینوشت و من فهمیدم شعر چه خوبه..
همونجایی که بغض نبود .. اشکی نبود .. تاریکی نبود
سردی نبود با اینکه یادمه اون زمستون ها بیشتر برف میومد..
آره
دلم گرفته
میخوام برگردم...

امضا.شاه سیاه
۱ ۱
هر چه تبر زدی مرا ، زخم نشد ، جوانه شد ...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان