شاه سیاه

روزنوشت های شاه سیاه شطرنج

آخرین نفس

امشب برای هزار و یکمین بار و البته آخرین بار مرورت کردم
مثل همیشه
خوب هستی و جگرسوز
و حال
در آتش این حس قلبی میسوزم
دلم باران میخواهد
بزند و مرا خاموش کند
خاکستر شوم
یک مشت خاکستر خیس
دوست دارم نفس بکشم
تمام ریه هایم را پر کنم از حس تو
و یک آن بروم زیر آب
برای همیشه نه
بعد از مدتی بیایم روی آب
با نبضی که نزند
با بغضی که ترکیده باشد
با عاشقی که مرده باشد
دلم میخواهد خدا ببیند
شوخی نبود
دوست داشتن تو
آخر میدانی
لعنتی
من تو را از خدا خواسته بودم...
آرزوی من
برآورده نشدی..
بر خلاف حرف هایت
و من امروز
شاه سیاه
در این بازی شطرنج مات میشوم
آخرین نفس را میکشم و چشمانم را میبندم
تیر خلاص را بزن
و رهایم کن..

بگذار تمام شوم
و دیگر حس نکنم
چقدر عاشقت هستم و این جای خالی چقدر آزارم میدهد...
بگذار
آخرین نفس را
با لبخند تو تمام کنم
لبخند بزن زیبا
لبخند بزن و ماشه را بکش
بانو...

امضا.شاه سیاه
۲
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هر چه تبر زدی مرا ، زخم نشد ، جوانه شد ...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان