دوشنبه ۹ مهر ۹۷
ساعت 4 صبح
من ، لبه پشت بام خانه مان ، هوا سرد و صاف ..
طلوع نزدیک است .. غروب من نیز هم ..
به همه جا دید دارم .. خیابان ها خلوت .. بی هیچ رفت و آمدی
همه خسته از بیدارن شدن و هیچ چراغی روشن نیست ..
و من..
مهره ها را میچینم
دوباره بازی میکنم
دوباره دوباره دوباره ..
گفته اگر بازی را ببرم میتوانم بپرم !
دوباره بازی میکنیم .. لعنتی .. همه اش مساوی میشود ..
باید یک برنده ایی باشد .. اما انگار من در لبه پرتگاه چاقو نشسته ام .. ماندن چه دردناک و افتادن چه تاریک...
بهم میزنم مهره ها را .. پاهایم را در هوا معلق میکنم و دراز میکشم .. لبه پشت بام مرا بغل میکند و من هوا را
من .. مرحله آخر نهنگ آبی هستم !
در من یک سقوط بی فرود همیشه جریان دارد
مثل رود ، مثل آب ، مثل باد
به آسمان صورتی مانند که صبح بودن را جار میزند خیره میشوم
ستاره ها دانه دانه محو میشوند و صبح میشود ..
بی سر و صدا ..
می آید بی انکه بداند اصلا آیا کسی منتظر او هست؟
چشمانم میسوزد .. بی خبر ..
هوا سرد است .. سرد است و جنون آمیز
چشمانم میسوزد .. از سردی هواست ؟
سرما خورده ام ؟
خواب هایم کو ؟
مگر من خواب نیستم ؟
خیره میشوم به آسمان صورتی رو به رویم ... کسی آن بالا مرا میبیند ؟
شاید کسی هم خیره شده به آسمان تاریک رو به رویش !
لا به لای تکه ابر ها دنبال چیزی ام ..
دنبال یک روز
که بیدار شوم و ببینم تمام این ها خواب بوده
بیدار شوم .. در یک دنیای دیگر .. یک دنیای جدید
شاید مثلا با خانواده در حال سفر به شمال باشیم و باران گرفته باشد و بابا مدام شوخی کند ..
شاید مثلا پسرکی فقیر باشم که از دار دنیا پیانو نواختن بلد است و در یک رستورانی مینوازد .. در شبی که تولد دختری است..
یک دختر درست مثل پرنسس .. و خیره شده باشد به من .. به ملودی عاشقانه ایی که برایش میزنم ..
شاید مثلا کسی باشم که ماشه را میکشد ..
شاید در دنیای جدیدم کسی باشم که کمی .. شاید کمی میخندد !
خنده از روی موفقیت کاری .. خنده از شوخی کسی .. خنده از خنده کسی !
در دنباله ستاره هایی که محو شد دنبال یک روز ام .. یک روز با یک دنیای جدید
که دیگر مجبور نباشم سوزش چشمانم را بیاندازم گردن سردی هوا :)
امضا . شاه سیاه.