دوشنبه ۷ آبان ۹۷
میخوام یه شب چشمامو ببندم
یه نفس عمیق بکشم و
فرار کنم
از قلعه تاریکم
پله ها رو پشت سر بذارم یکی یکی
چشمامو ببندم رو همه این روزایه تاریک
میخوام برم
میخوام یه شب چشمامو ببندم
برم اونجایی که دنیام خلاصه میشد تو خونه مادربزرگم
اونجایی که عشق همه جا موج میزد
من شیطنت میکردم و همش صدای قهقهه بود نه هقهقه
میخوام یه شب چشمامو ببندم و پشت سر بذارم .. آینده رو .. حال رو ..
ولش کن
من یه شب میخوام برگردم به همون گذشته ها
یک ساعت زندگی کنم و بعد همونجا دفن شم
راستشو بخوای یک ساعت اون زمان ها ارزش صد سال زندگی کردن تو این حالت رو داره ..
میخوام یه شب چشمامو ببندم
برگردم ..
برگردم از راهی که اومدم برگردم .. به همونجایی که تو کلاس موسیقی از استاد بداخلاقم ناراحت بودم
راستشو بخوای اون ناراحتی بهتر از این بود که من الان از همه چی و همه کس ناراحت باشم
میخوام
یه شب چشمامو ببندم و برم .. برم .. همونجایی که از بی پولی کل راه رو قدم زدم و وقتی رسیدم خونه آدم برفی شده بودم
اون بی پولی و دل خالی و پاکم رو به هر ثروتی ترجیح میدم
میخوام یه شب چشمامو ببندم و
ببندم و دیگه باز نکنم
من
ناراضی ام
چون
وقتی که باید زندگی میکردم
نکردم
الان هم نمیخوام
میخوام یه شب چشمامو ببندم
ببینم برای همیشه تو گذشته موندم ...
همونجایی که خانوم معلمم منو بغل کرد و من فهمیدم بغل چه خوبه
همونجایی که اون غریبه بهم گل داد و من فهمیدم گل چه خوبه
همونجایی که داییم برای معشوقه اش شعر مینوشت و من فهمیدم شعر چه خوبه..
همونجایی که بغض نبود .. اشکی نبود .. تاریکی نبود
سردی نبود با اینکه یادمه اون زمستون ها بیشتر برف میومد..
آره
دلم گرفته
میخوام برگردم...
امضا.شاه سیاه